در غریبی ناله کردم هیچ کس یادم نکرد
در قفس جان دادم و صیاد آزادم نکرد
شمع سوزان توام اینگونه خاموشم مکن
از کنارت میروم اما فراموشم مکن
ز چشمت چشم آن دارم که چشمت را بیندازی به چشمانم که چشمانم به چشمان تومی نازد
زکات چشم چشمی کن بسوی چشم از شادی که جز چشمت دگر چشمی به چشمانم نمی سازد
گر رفتم تو یادم کن. اگر مردم تو خاکم کن. اگر ماندم در این دنیا، به مهر خود تو شادم کن
..........................................
از طرف رسول سالمی
هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست من در عجبم دوست چرا می شکند؟
دل ما شکست کس صدایش نشنید آری دل مرد بی صدا می شکند
..................................................
از طرف دوست عزیزم علی رضایی
هرکه عاشق شد.منت از صد یار می باید کشید
بهر یک گل.منت از صد خار می باید کشید
من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل
بخت بد بین از اجل هم ناز می باید کشید
..........................................................................................
دارم آن غم که خدا داند و من دانم بس
پیش از این مرغ غزل خوان گلستان بودم
حالیا نوحه گر گوشه زندانم و بس
دارم از تو می نویسم
که نگی دوستت ندارم
از تو که با یک نگاهت
زیرو شد روزگارم